*بهار...آرامش ...خوشبختی*

چه دعایی کنمت بهتر از این که خدا پنجره باز اتاقت باشد

*بهار...آرامش ...خوشبختی*

چه دعایی کنمت بهتر از این که خدا پنجره باز اتاقت باشد

دل نوشته


وقتی پرنده ای  زنده است...مورچه ها را میخورد...

وقتی می میرد...مورچه ها او را میخورند

زمانه و شرایط درهرموقعی می تواند تغییر کند...

در زندگی هیچ کسی را تحقیر یا ازار نکنید.

شاید امروزقدرتمند باشید اما یادتان باشد...زمان از شما

قدرتمندتر است.....

یک درخت ... میلیون ها چوب کبریت را میسازد....

اما وقتی زمانش برسد...فقط یک چوب کبریت

برای سوزاندن میلیون ها درخت کافیست....

پس خوب باشید و خوبی کنید....      

دل نوشته

الهی...نه من آنم که زفیض نگهت چشم بپوشم

نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی

در اگربازنگردد نروم بازبه جایی

پشت دیوارنشینم چوگدا برسرراهی

کس به غیرازتونخواهم چه بخواهی چه نخواهی

بازکن درکه جزاین خانه مرانیست پناهی....

دل نوشته



باورت بشود یا نه روزی خواهد رسید

که دلت برای هیچکس به اندازه من

تنگ نخواهد شد...

برای نگاه کردنم

خندیدنم

اذیت کردنم برای تمام لحظاتی که درکنارم داشتی

روزی خواهد رسید که درحسرت

تکراردوباره من خواهی شد

میدانم روزی دیگرنیستم ....

وهیچکس تکرارمن نخواهدشد.

دل نوشته

روزی مجنون از روی سجاده شخصی عبورکرد

مرد نمازش را شکست وگفت....

مردک درحال رازونیازبا خدا بودم برای چه این

رشته را بریدی..

مجنون لبخندی زد وگفت..

عاشق بنده ای بودم وتورا ندیدم توعاشق خدا بودی

چطورمرا دیدی......

موسی و قارون

حضرت موسى علیه السلام در راه ابلاغ رسالت بسیار رنج کشید و به انواع اذیت و آزار از فرعون و بلعم باعورا و دیگران مبتلا بود تا جائى که قارون پسر عموى موسى علیه السلام از این قاعده آزار رساندن مستثنى نبود.
او ثروت زیادى داشت و به اندازه اى داشت که چندین جوان نیرومند، کلیدهاى خزانه او را حمل و نقل مى کردند، و از خانهاى گردن کلفتى بود که به زیر دستانش ظلم مى نمود.
موسى علیه السلام مطابق فرمان خدا، از او مطالبه زکات مى کرد، او مى گفت : من هم به تورات آگاهى دارم ، و کمتر از موسى نیستم ، چرا زکات مالم را به او بپردازم !
سرانجام غرور قارون باعث شد که تصمیم خطرناکى گرفت ، و آن این بود که : به یکى زن فاحشه که خوش سیما و خوش قامت و فریبا بود گفت : صد هزار درهم به تو مى دهم که فردا هنگامى که موسى براى بنى اسرائیل سخنرانى مى کند در ملاعام بگویى موسى با من زنا کرد.
آن زن ، این پیشنهاد ناجوانمردانه را پذیرفت . فرداى آن روز، بنى اسرائیل اجتماع کرده بودند موسى تورات را به دست گرفته و از روى آن ، مردم را موعظه مى کرد.
قارون با زرق و برق همراه اطرافیان خود در آن اجتماع شرکت نموده بود، ناگهان آن زن برخاست ، ولى وقتى سیماى ملکوتى موسى علیه السلام را دید، از تصمیم قبلى خود منصرف شد و با صداى بلند گفت :
اى موسى ، علیه السلام بدان که قارون صد هزار درهم به من داد تا در ملاعام به بنى اسرائیل بگویم تو مرا به سوى خود خوانده اى تا با من زنا کنى . تو هرگز مرا به سوى خویش دعوت نکرد اى ، خداوند ساحت مقدس تو را از چنین آلودگى منزه نموده است .
در این هنگام دل پر درد و رنج موسى شکست و درباره قارون چنین نفرین کرد: اى زمین قارون را بگیر و در کام خود فرو بر.
زمین به امر الهى دهن باز کرد و قارون و اموالش را به اعماق زمین فرو برد.
در نقل دیگر آمده است که : حضرت موسى مردم را به احکام و شریعت موعظه مى کرد، به این مطلب رسید:
کسى که زنا کند ولى همسر نداشته باشد صد تازیانه به او مى زنیم ، و کسى که زنا کند و همسر داشته باشد، او را سنگسار مى کنیم تا بمیرد.
قارون برخاست و گفت : گر چه خودت باشى ؟ موسى فرمود: آرى قارون گفت : بنى اسرائیل گمان مى کنند که تو با فلان زن زنا کرده اى !
موسى علیه السلام گفت من ؛ آن زن را به اینجا بیاورید، اگر چنین ادعائى کرد، طبق ادعایش عمل کنید.
آن زن را نزد موسى علیه السلام آوردند و موسى به او قسم داد که راست بگوید، آیا من با تو آمیزش کرده ام زن هماندم منقلب شد، که با این تهمت پیامبر علیه السلام خدا را بیازارم ؛ با صراحت گفت : نه ، آنها دروغ مى گوید، قارون فلان مبلغ را به من داد تا چنین بگویم .
قارون سر افکنده شد و موسى به سجده افتاد و گریه کرد و گفت : خدایا دشمن تو مرا آزرد و خواست با تهمت مرا رسوا سازد، اگر من رسول تو هستم مرا بر او مسلط گردان ... و نفرین کرد و عذاب الهى یعنى زمین او را به کام خود فرو برد.