*بهار...آرامش ...خوشبختی*

چه دعایی کنمت بهتر از این که خدا پنجره باز اتاقت باشد

*بهار...آرامش ...خوشبختی*

چه دعایی کنمت بهتر از این که خدا پنجره باز اتاقت باشد

موسی و قارون

حضرت موسى علیه السلام در راه ابلاغ رسالت بسیار رنج کشید و به انواع اذیت و آزار از فرعون و بلعم باعورا و دیگران مبتلا بود تا جائى که قارون پسر عموى موسى علیه السلام از این قاعده آزار رساندن مستثنى نبود.
او ثروت زیادى داشت و به اندازه اى داشت که چندین جوان نیرومند، کلیدهاى خزانه او را حمل و نقل مى کردند، و از خانهاى گردن کلفتى بود که به زیر دستانش ظلم مى نمود.
موسى علیه السلام مطابق فرمان خدا، از او مطالبه زکات مى کرد، او مى گفت : من هم به تورات آگاهى دارم ، و کمتر از موسى نیستم ، چرا زکات مالم را به او بپردازم !
سرانجام غرور قارون باعث شد که تصمیم خطرناکى گرفت ، و آن این بود که : به یکى زن فاحشه که خوش سیما و خوش قامت و فریبا بود گفت : صد هزار درهم به تو مى دهم که فردا هنگامى که موسى براى بنى اسرائیل سخنرانى مى کند در ملاعام بگویى موسى با من زنا کرد.
آن زن ، این پیشنهاد ناجوانمردانه را پذیرفت . فرداى آن روز، بنى اسرائیل اجتماع کرده بودند موسى تورات را به دست گرفته و از روى آن ، مردم را موعظه مى کرد.
قارون با زرق و برق همراه اطرافیان خود در آن اجتماع شرکت نموده بود، ناگهان آن زن برخاست ، ولى وقتى سیماى ملکوتى موسى علیه السلام را دید، از تصمیم قبلى خود منصرف شد و با صداى بلند گفت :
اى موسى ، علیه السلام بدان که قارون صد هزار درهم به من داد تا در ملاعام به بنى اسرائیل بگویم تو مرا به سوى خود خوانده اى تا با من زنا کنى . تو هرگز مرا به سوى خویش دعوت نکرد اى ، خداوند ساحت مقدس تو را از چنین آلودگى منزه نموده است .
در این هنگام دل پر درد و رنج موسى شکست و درباره قارون چنین نفرین کرد: اى زمین قارون را بگیر و در کام خود فرو بر.
زمین به امر الهى دهن باز کرد و قارون و اموالش را به اعماق زمین فرو برد.
در نقل دیگر آمده است که : حضرت موسى مردم را به احکام و شریعت موعظه مى کرد، به این مطلب رسید:
کسى که زنا کند ولى همسر نداشته باشد صد تازیانه به او مى زنیم ، و کسى که زنا کند و همسر داشته باشد، او را سنگسار مى کنیم تا بمیرد.
قارون برخاست و گفت : گر چه خودت باشى ؟ موسى فرمود: آرى قارون گفت : بنى اسرائیل گمان مى کنند که تو با فلان زن زنا کرده اى !
موسى علیه السلام گفت من ؛ آن زن را به اینجا بیاورید، اگر چنین ادعائى کرد، طبق ادعایش عمل کنید.
آن زن را نزد موسى علیه السلام آوردند و موسى به او قسم داد که راست بگوید، آیا من با تو آمیزش کرده ام زن هماندم منقلب شد، که با این تهمت پیامبر علیه السلام خدا را بیازارم ؛ با صراحت گفت : نه ، آنها دروغ مى گوید، قارون فلان مبلغ را به من داد تا چنین بگویم .
قارون سر افکنده شد و موسى به سجده افتاد و گریه کرد و گفت : خدایا دشمن تو مرا آزرد و خواست با تهمت مرا رسوا سازد، اگر من رسول تو هستم مرا بر او مسلط گردان ... و نفرین کرد و عذاب الهى یعنى زمین او را به کام خود فرو برد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.